حسين حديثى |
|
||||
|
سهشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۷
اشتر یورتمه می رود با پاهای اش که می جهاندشان روی پیکر داغ صحرا؛ عرب نی می زند و اشتر سورتمه می رود آنجا که عرب نی انداخت روی پیکره ای اثر میکل آنژ، چله ی زمستان، سال سی صد و سی و هشت و نیم، یه ربع به نه، آفتاب زرت اش در می رود در افق.
عرب می نشیند در سراب، اشترش را می شوید، برق می اندازد. اشتر لبخند رضایت حواله می کند به حساب پس انداز ارزی و طولی عرب در کشورهای حاشیه خلیج (نه که خلیج عرب... که خلیج فارس!). عرب شعر می گوید: ”اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب...” اشتر نگاه می کند به این طرف، به آن طرب، کسی نیست؛ رو در بایستی را کنار می گذارد، آواز سر می دهد: “ضرب... ضربا...” ضربان قلب عرب می رود روی سی و نه درجه ی سانتی گرم؛ از بس که گرم است بیابان؛ آفتاب عرب را زده می کند...
Comments:
ارسال یک نظر
|