حسين حديثى |
|
||||
|
سهشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۷
آن که کت مشکی بر تن دارد، تقلّا می ورزاید خودش را به رسانیدن انگشتان تا کمرِ باریک نمکدان... که دستانش می سُرد روی گوشتالوی خپل دستهای آن که سینه های اش مثل مشک از گردن اش آویزان اند و دکمه ی بالایی پیراهن قرمزش به زور آنها را به هم نزدیک می نماید.
خپلِ شیرده، نمکدان را می رباید زودتر و می پاشاند مقادیری از کلرید سدیم را بر بدنه ی استوانه ای ساندویچ سردش و گاز می زند سرِ ساندویچ را چنان که تو گویی کینه ای اش در میان باشد... ردِ سُسِ قرمز می گیراند دورِ لب های اش که از ماتیک مزخرفی سرخ است... مثل لباس اش. کت سیاهه هنوز در نخ نمکدان است... ولی این بار دست های اش را می بایست که از مفصل زیر بغل فراخ کند؛ جهشی بزند تا بربایدش مگر. تعلّل می ورزد آن قدر تا سر آخر، یکی با شلوار لی می رسد و با پیراهنی زرد رنگ؛ و نمکدان را، بالکل می براندش روی میزی دیگر.
Comments:
ارسال یک نظر
|