حسين حديثى |
|
||||
|
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۶
قرص ها، فقط دل خوش کنک اند؛ وگرنه هر دوی ما می دانیم که حال ام را بدتر هم می کنند. دوانویس، خودش هم دارویِ دردش الکل است و زن باره گی... مگر نه که سه سال پیشتر از این که دخترش خود کشی کند؛ گرفتند اش با زنیکه ی یک کاره ای و هرچی بدترش را جِر دادند و آخر به ضربِ رشوه از مخمصه جَست؟
حسابِ کار ما هم بسته به ساعتِ شاشیدن مان؛ که پرستار، غل و زنجیر را باز کند که ترشیده گی اش، آلت فرتوت مان را دید بزند که توی پارچ حلبی تیمارستان، ته مانده ی رسوب آب میوه های مصنوعی را از ته توی مثانه تحویل تاریخ آزمایشگاه بدهد. قربانِ روده ی بزرگ هم بروم، که مادام العمر پیش خرید سهام یبوست را یکسره امضاء کرده و خدا شاهد است که نصف وزنِ تنِ بی وزن ام، همین گُهی است که مانده تهِ دل ام و ریدن اش حواله شده به حضرت خِضر و مرهمِ بواسیر. دنیای ما، آخرت یزید است و هر چه مزیدِ ارثیه یِ فامیلِ پرطنطراقِ ناصری مان بود، می دانی که از صدقه سریِ نشئگیِ ته کشیده یِ سوخته ی تریاکی است که پایِ منقل، کار دستِ نوعروسِ حرمسرا داد و ما را وصل کرد به بیست و پنج قرن نژاد افتخار آمیز دم بریده ی شاهنشاهی که خراب آبادِ کشورگشایی و گشودن باکره گی عفریته های بربر و تاتار و مغول و بریتانیا و روسیه بود. غلط نکنم، اگر خبطی در کار نباشد، تخمک این حرامزاده گی را چینی ها بستند و تحویل اعراب دادند تا فاحشه خانه یِ وسط کاروانسرایِ جاده ی ابریشم که اسم اش را وطن گذاشته ایم، سر بلند و رشید قد علم کند مثل کتک خورده یِ درب و داغانی که تهِ کوچه یِ التماسی ها، منتظر مشتریِ مستِ آخرِ شبِ کاباره ای است که از زورِ پُفِ چشم و کور کورانه سلانه رفتن، هَروَله کنان، بِلولد زیر لحافِ قراردادهایِ تجاری و عهدنامه هایِ ترکمانچای و دادگاه میکونوس و قضیه ی کنفرانس برلین که القصّه، از بد روزگار، یک مشنگِ افسرده ی سیاسی، به زور، پای مان را وا کرد به خراب شده ی برلین، از آن جا به سالن کنفرانس، میتینگ و رقص و استریپ تیزِ سیاسی، مهر آباد، پلیس گذرنامه، بازداشتگاه اوین، شکنجه، ... ، شاشیدن توی پارچ حلبی!
Comments:
ارسال یک نظر
|