حسين حديثى |
|
||||
|
دوشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۵
ما، سه نفریم: من و او و اون. همیشه سه نفر بوده ایم.
نفر سومی در کار نیست؛ نفرات همه به خط! نفر دومی بی کار است. نفر اول نفرت دارد از نفر دوم، به خاطر این که هر وقت که می خواهد آن کار را با نفر سوم بکند، نفر دوم می آید جلوی اش را می گیرد. جلوی نفر اول گرفته می شود با چشم های نفر دوم هر بار که نفرات به خط می شوند. نفر سوم در خواب نفیر می کشد. نفر دوم نفیر را دوست ندارد، متنفر می شود از هر چه نفرات است! نفرین می کند زمین و زمان را؛ نتیجتا، زمان و زمین منفور نفر دوم می شوند. نفر اول، هنوز می خواهد آن کار را بکند؛ حتی اگر شده، با نفر چهارمی که در کار نیست. نفر چهارم، مثل فنر در می رود وقتی نفر اول سعی می کند آن کار را بکند. فریاد می زند: "بی کار نی ام؛ اگر چه در کار نی ام!" نفر دوم و سوم لج کرده اند؛ نفرت جلوی پشمشان را و پس پشت چشمشان را نیز گرفته و خواستار بیرون رفتن نفر چهارم از داستان هستند. اما نفر اول، خواستار درون رفتن به نفر چهارم است. قمر داخل عقرب می رود؛ پدر خانواده بالاجبار، نفر چهارم را طلاق می دهد و بر می گردد سر زندگی اش با نفر دوم و سوم.
Comments:
ارسال یک نظر
|