حسين حديثى |
|
||||
|
پنجشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۵
بر می خیزم. بر میز، می خیزم؛ قهوه را هورت می کشم تا ته توی ما تحت ام داغی
می هُرد پایین. پاهای ام به عجله ورجه می کنند توی جوراب های ام که تاریخِ نشستگی شان، داغِ دلِ درد دیده لباس شوییِ معطل است. این جا، یک موال بزرگ عظیم است، مملو از اموال غیر منقول عبارات مدعُو در مجاریِ فورانِ نوشتجات و عجله هایِ صبح گاهیِ دیر رسیدن، نرسیدن، ریسیدن و دوشیدن و شاشیدن و استحمام و غیر آن؛ هر عملِ معمولِ دیگر. این جا، سیفون احساسات است؛ فلاش تانک قلیان مغلول قیود و صفات مطنطن. این تنیدگیِ متون است که نفس ها را در استمداد قدم های عابرانِ هر معبر، حبس ابد می کند. در سراشیبیِ سربالایِ خیابان، صبح گاهان به محل های کار می برده می شوند مردمی از کفش های شان؛ قدم به قدم. مردی، زبانه کتی دیگر را انگشت می کند از شکاف جیب در جست و جوی مایه ناچیزی ریال. اتوبوسیان هلهله می کنند از نزاع صاحب کت و صاحب انگشت. جیب بری تحویل مقامات می شود. مقامات ادای احترام را در می آورند. جیب برها حبس ابد می شوند در سینه مردمی نشئه از بیزاری روسا، صاحب خانه ها و اقساط بلند مدت بانک ها و هزاران جایزه نقدی و غیر منقول دیگر! مردی، پیروز به محل کار خود می رسد. می سُرد پشت میزی، روی صندلی ای، زیر ساعتی که انتظار رسیدن اش به اختمام روز، سعی کشاندن حقوق است از جیب کارفرما. دم در، حلوای نارضایتی خیرات می کنند جهت شادی اهل قبور. اهل قبور، شاد می شوند و در قبرستان سور و هلهله می شود؛ مثل اتوبوس که هلهله می کرد در آرامی ترمز - کلاچِ بی تفاوتی راننده؛ مثل جوراب های نشسته ی منتشر در سطح خانه؛ مثل محل کار؛ مثل خیابان.
Comments:
ارسال یک نظر
|