حسين حديثى

DevilPrayer


ARCHIVE

چهارشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۵

پول و پله هامان را ورداریم، برویم بازار؛ همه ی چی ها را بخریم، بخوریم.
صفای اساسی کنیم از دست این "زنده گی" که می کنیم در تبلور با هم بودن.
قیمت ها را برای مصرف کننده ها چیده اید توی ویترین که ما بیائیم با اولی
و دومی و جیب هامان سر گردنه.

سر ماه که می شود، اداره پا به ماه است، قاعده گی حسابدار می رسد.
پول ها کُرره می کند از صندوق اش که می پاشد توی جیب خرسندی عیالواری مستمری به گیر.
شرشر باران، عدل، روز خرید می زند توی حال ما و راننده ی تاکسی، که "راهی" است،
که باران می زند توی گلگیرش. گلگیر خودش که نه، ماشین اش.

اولی قول گرفته بود که اگر بیست شود برای اش ابتیاع کنیم بلای جان. آقا! این ها با یک
سیم وصل می شوند به پشت درگاه عقبی سولاخ تله ویزیون و اعصاب را می مکند.
فیفا دارد و جنگ خلیج و شورش در شهر؛ اصل ژاپنی!

دومی، شکر خدا، فعلا چسبیده به خواهش های "فروید"ی اش و ممه می مکد در خردسالی
پرسشگر کنکاشگری که می بینم در چشم های اش روزی را که بیست بگیرد و بخواهد از
همین ها را که با یک سیم فرو کند به ما تحت اعصاب ما.

راهی که تاکسی می رود، خیس است؛ لیز است. دومی سینه های فروید را می طلبد
و ما که چهاریم، پشت تپیده ایم. زیر باران نباید رفت. مردی با چتر می گذارد توی نگاه ما
تصویر تردد عجول اش را. تصمیم می گیریم اولی را تهدید کنیم که اگر امتداد شیطنت های اش
را ادامه دهد با لگد به تحت پشت راننده، پرتاب اش کنیم از تاکسی به راهی که می رویم و
برای اش ابتیاع نکنیم اجناس اصل ژاپنی را، از خدا خواسته!

آن قدر سر راننده درد می گیرد از سر و صدائی که می کنیم، می پیچد مثل مردم عجول
تا زودتر ما را برساند به ویترین های معطل.

رمق انتظار راه خیس است؛ راننده تصمیم می گیرد از زیر کامیون رد شود تا ما را زودتر پرتاب کند.
ما پرتاب می شویم. کروکی خیس است؛ مقصر کامیون است که در اتوبان بن بست دور زده توی گلگیر راننده!

اولی می گرید. اجناس هر لحظه ممکن است گران تر شوند. دومی ساکت افتاده زیر ما تحت کامیون؛
نه فروید می خواهد، نه این "زنده گی" که می کنیم.