حسين حديثى

DevilPrayer


ARCHIVE

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

پیری و مقادیری دردسر، درد پا و کمر. زیر تهی گاه تیر می کشد، وینستون می کشد و ما باقی.
به خیال خودت سوزن می زنی که خوش شود حالت ات که دست به آب که می روی، با پس مغز ولو نشوی
وسط کاسه ی موال که سوپ ریخته اند برایت با نمک اندک.

لب گور ایستاده با نگاه به لب تو که زر می زنی شبانه روز از خواهرهای ات می گویی که خان باجی فلانی
همیشه گفته بودشان "عروس گل من می شی؟"، هر بار که دیده بودشان وسط کوچه یا گوشه ی میدانچه.

این جسارت مرا ببخش که نگاهت نمی کنم، آخر مف ات چسبیده تا سر سقف و آخر سر هم
اگر نگاهی کنم ات، این توئی که نمی کنی نگاه ام. خواهر های ات دنبال داماد می گشتند زیر گنجه ها و
توی قالب پنجره ها. قدیمی ها زود عروسی می کردند، اما خواهرهای تو گندیدند از فرط ترشیدن.

اصرار داری که نسل ما نمی بایست منقطع می شد که بابایت آن قدر بنگ بست سر ناف اش و تریاک تنقیه کرد
که تخم و ترکه اش مردنی شدند مثل تو که کمرت شل است و نسل را نتوانستی امتداد دهی و خواهرهای ات را
که ماندند روی دست تان، باد کردند همین طور تا که منفجر شدند.

پشیمانی سود کمی دارد... امروز همه دنبال بهره ی بالایند. می خواهی اعتراف کنی که شاید اگر
زور بیضه های ات می چربید به یک نسل پس انداختن، این طور مثل بختک جلوی بخت شان را
نگرفته بودی و می گذاشتی شوهر کنند خواهرها و شوهرها کنند خواهرها تا جوجه کشی راه بیفتد
و الان حرص نسل نزنی؛ که "چه خبطی کردم هر سه را محبوس کردم با پیت بنزین و کبریت و
رفتند دود هوا شوند از تصدق سر بیضه های کوچک حسود من!"