حسين حديثى |
|
||||
|
جمعه، تیر ۳۱، ۱۳۸۴
شاید " حسین - باخ - "
او وسط خیابان رد می شد. شاید هم نه دقیقا وسط. آن ها می گفتند که گروه دیگری از آن ها به او دارو خورانده اند. من می گفتم که آن گروه دیگر انگار سیم او را کلا از برق کشیده اند. خانم پ از من پرسید: " این چرا این جوریه؟ " من به همان خانمی که پ است گفتم: " خوب، دارو می خوره! " او می رفت پیش یکی از آن ها که دکتر بود. یعنی سفید بود با منشی و گوشی و ... بعد آقای دال خندید و گفت که " حالش خوب می شه، الان خیلی بهتره..." آقای الف با احترامات فائقه پرید وسط حرف او - شاید هم نه دقیقا وسط -: " این دوره اش باید بگذره... " بعد این ها راجع به آن ها حرف زدند و خندیدند. من هم خندیدم، حتا آقای دال و الف و خانم پ! جالب این که او هم خندید. راجع به قبلا او حرف هایی زده می شد که او خودش هم می خندید، آخر قبلا خنده داشته... بعد او از خانم پ عذرخواهی کرد که " خیره می شه به او " و توضیحی افزود مبتنی بر این که " اثر این داروهاست..." بعد آقای دال موضوع را عوض کرد. همه تشکر پنهانی کردند از این قضیه، شاید حتا خود او. آقای دال گفت که " شارژ نداشته و می بایست با پیک بادپا می فرستادند " و حضار گریه سر دادند. بعد همه دارو خوردند. آقای کاف قهوه ریخت... آقایون و خانم های زیادی بر اساس حروف اول اسم هاشان کارهای زیادی کردند. مثلا فرض کنید اقای میم یک لطیفه تعریف کرد. آقای کاف که قهوه ریخته بود، زیر چانه اش را زخمی کرد به شدت از بس که از فرط پله بالا خورده بود تا پائین همه را سر... این جوری می گفت. صدای موزیک می آمد... از دست های من و آقایان و خانم ها با بی حوصلگی و بی با حوصلگی یا عکس هر دو، یا گوش می کردند یا می شنیدند. شیشه ی شکلات صبحانه پر از برگ ریزه های سبزی بود که یک نفر به آقایان دال و کاف اهداء کرده بود. همه هم همهمه که می کردند، انگار یادش می رفت که به او دارو خورانده اند و کتک خورانده اند و قهوه می خوردند و شکلات صبحانه... آقای دال با گردو و کارت بازی عجیبی می کرد و گردو ها را هم حتا خورانده بود به خودش وقتی گذاشته بود توی دهانش... البته دهانش را باز هم کرده بود. شب طویل شد... بعدترک عریض هم شد. کم کم عمق گرفت... بعدش را دقیقا بلد نیستم که چه طور شد، اما عجیب شد. آدم هایی که هنوز با من می شدیم " این ها "، خیلی با هم نشسته بودند به شدت حرف می زدند، با هم، و یا گاهی نمی زدند. فی النهایه همه تصمیم گرفتند که موضوع او و داروهای اش را خاتمه دهند. بعد دوباره او را وسط خیابان رها کردند.
Comments:
ارسال یک نظر
|