حسين حديثى |
|
||||
|
یکشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۳
- برای" داریوش "... با همه ی " شفیعی " بودن اش!
" اتوبیوگرافی ابستراکتیو (حدیث نفس انتزاعی) " او، آقای بد است. البته اگر از دستش عصبانی باشید، می توانید او را آقای گه هم خطاب کنید. هر چند لحظه چند بار، انسجام چیزی را گم کرده است. نمونه: سیم سازش پاره شد. بعد، یک نفر دست کرد یک جای بدی و یک سیم دیگر به او داد که وز خورده بود! بعدتر، به آن جای خودش نگاه می کنیم. جمله ی یک: آقای بد اول صبح هم مشروب می خورد ( به فتح " ر " - حال ساده ) نقطه جمله ی یک و نیم: آقای بد اول صبح هم مشروب می خورد ( به سکون " ر " - ماضی استمراری، نوعی حال غیر ساده ) نقطه جمله های بعدی: آقای بد با تختخواب خود است. به کارهای بد فکرهای بد می کند. لحاف می سرد. - سر خوردن لحاف سرد از ران تصویر شود. ( صدائی نا آشنا از بیرون کادر: " - ممنون!" ) همه را ک... گشاد خطاب می کند. اما خودش هم باور عمیقی به ک... گشادی خودش دارد. اصولا آدم خیره ای است. چشمان اش را می بندد و گوش می کند. او همیشه خواب است و یا شاید خواب می بیند که خواب است و اگر هم بیدار باشد، این بیداری را قبلا خواب دیده است. وقتی آقای بد جائی اش بخارد، می خاراندش. حتی اگر سیم سازش وز بخورد. گزاره ی بی نهاد: هر چیزی که به او مربوط باشد، بو می دهد. ( مادر بزرگ گفت: " - به جمله تان لاجرم هم بیفزائید... ") نوه ی یک: هر چیزی که به او مر - لاجرم - بوط باشد، بو می دهد. ( شلیک خنده ی حضار، شلیک گلوله و شلیک یک چیز دیگر! ) نوه ی یک و نیم: هر چیزی که به او مربوط باشد، لاجرم بو می دهد. (تشویق بی امان حضار) نوه های بعدی: لیوان اش بو می دهد. همان بوی دهن اش را. لباس های اش بوی سرکه می دهند و او سرکه خیلی دوست دارد؛ با گل پر و نمک! او ماندانا را هم خیلی دوست دارد؛ البته نمی داند که ماندانا کیست. مارادونا را هم دوست دارد. ( با میکروفون دستی هندوانه فروش ها، خطاب به حضار؛ همان حضاری که شلیک می کنند: ) - البته فراموش نکنید که آقای بد خیلی بیش تر از آن که دوست داشته باشد، دشمن دارد...حیوونی...طفلی...! ( بوی سوزش دل حضار ) او ادعا می کند که حاضر است از این جا ( کدام این جا؟) تا بولیوی، یا جائی شبیه به بولیوی، مثل مولداوی، رانندگی کند تا کتابی که دیروز خریده است را پس بدهد؛ چون بوی دستگاه چاپ و نیز بوی جوهر نمی داده است. نتیجه: آقای بد بو می کشد. او ضمنا بوی سیگار هم می کشد. سیگارش هم بوی چیز دیگری می دهد. بوی جوراب. آقای بد با جان لنون دوست است. با هم آبلیمو می خورند با نمک. بعد، مو های شان بلند می شود، می پیچد زیر گردن شان، با ریش های شان که نمی تراشند شان، او و جان لنون ( بسط " شان " ). کسر ریش تراش، مداد تراش، سیم سازتراش و ... در اطاق نام برده مشهود است. آقای بد داستان می نویسد ( حوصله ی حضار و مادربزرگ سر می رود). داستان های اش بوی جوراب می دهند. بوی زیر بغل هم می دهند. آقای بد، آقای گه است.
Comments:
ارسال یک نظر
|