حسين حديثى |
|
||||
|
شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۱
به هر حال، اين شومي هميشه در ادامه هست.
به دنبال سرگرداني بودن ام، به مثابه ي دستان خبيث يك نگاه پرسشگر، يك فرار انتقام جو... و هر لحظه اي كه بر من مي گذرد، به جاي آن كه بيش تر بزيم، فراتر مي ميرم. دم به دم با مرگ نزديك تر مي شوم و چه قرابت صميمانه اي است ميان هستي و عدم! تا در اين پوچي هجو واپس زده، تجربه ي هزاران ثانيه ي ديگر را محكوم مي شوم و آن گاه زار مي زنم بر سرنوشت محتومي كه نمي پذيرمش! پس، از گناهان خويش حصار امني مي سازم تا پاي هيچ خدائي به مامن ملون ام نرسد و آن گاه، ننگ خلقت ناخواسته ام را بر دوش كمرگاه هاي پدران و مادراني مي اندازم كه ايشان نيز، وامدار اجبار تلخ تولدي چون من بوده اند. و مي دانم كه اين برهه نيز، گذرا ست. چه مايه افسوس مي خورم از آفتابي كه به افق روز تازه اي طلوع مي كند كه من در آن دم، ديگر “ زنده ” نيستم!
Comments:
ارسال یک نظر
|