حسين حديثى

DevilPrayer


ARCHIVE

سه‌شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۱

در زندگی ام، همیشه یک دست آشکار هست که آزارم می دهد.
اوه! می دانم که جمله بالا بسیار تکراری است. ولی موضوع در مورد من فرق می کند.
باور کنید که قضیه کاملا جدی و فیزیکی است! یک دست با هر پنج انگشتش!
گاهی آن را در رختخوابم می یابم، گاه در جیب کتم. یا گلویم را می چسبد و
یا هر سوراخ سنبه دیگری را در بدنم انگولک می کند.
شاید به نظرتان مسخره، وقیحانه یا چندش آور باشد. ولی نه! این دست،
زیباترین دستی است که تا کنون دیده ام. پنجه فوق العاده زیبا و ظریفش
با ناخن های نیمه بلند با لاک سربی، پوست کشیده و رنگ خون مردگی اش،
واقعا مرا دیوانه وار شیفته آن کرده است.
داستان از این جا شروع شد که روزی در خانه نشسته بودم که صدای کوفتن در آمد.
معمولا در زندگی آپارتمانی امروزی متداول است که زنگ در را بزنند؛ نه آن که با دست
بر آن بکوبند! بهرحال، وقتی که از پشت سوراخ چشمی در به بیرون نگاه کردم،
مچ دست بسیار زیبائی را دیدم که به حالت تعلیق و نیمه باز و دودل در فاصله
چند سانتی متری در ایستاده بود.در همان حال که محو تماشای آن بودم،
به سرعت نزدیک شد و ضربه دیگری بر پیکره در زد که مرا از جا پراند! در را گشودم.
زن همسایه تازه وارد ما، از من چند عدد تخم مرغ و دو برش ژامبون و چهار عدد نان
می خواست. او را به داخل و صرف قهوه دعوت کردم و او با آن لبخند و چهره زیبایش،
پذیرا شد.
هنگامی که فنجان قهوه را به سویش تعارف کردم، متوجه شدم که دست چپش
- که حتما باید به همان زیبائی دست راست می بود - به طرز کاملا وحشتناک و
زننده ای سوخته و او مذبوحانه تلاش می کند تا این زشتی را در زیر یک دستکش توری
استتار کند. در حالی که فنجان را از من می گرفت، ناگهان به رویش پریدم و گلویش را
آن قدر فشردم که در دم خفه شد. بی معطلی دست به کار شدم و پیش از آن که
آن دست دیگر را از دست بدهد یا بلائی بر سرش بیاورد، با ساطور آن را از مچ جدا کردم و
اکنون، چند ماهی می شود که آن را همه جا، در رختخواب، حمام، در محل کار یا حتی
پیک نیک و کلیسا با خود به این ور و آن ور می برم!