حسين حديثى |
|
||||
|
سهشنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۱
باری، کسی بود که سخت دوستش می داشتم. و این، تا آن غایت بود که شبی میهمان شعر من شد.
آن بار دیگر که بازش بینم، به یقین در دوزخ خواهد بود. (دوستان! برای این مرده ی عزیز، اشکی نریزید!) ----------------------------------------------------------- کنکاش گر پروا گريز سوسوزنان چشمان ات بر سينهام. به کشتار کمر بسته و فضای کنج تخدير را شکسته از بريدن، ببودن، بشدن، فراتر. آبی تو، انبساط روح پژمرده است و خواهش تو، جرعه ی شبانه ی کام گاهی ها! حواری منی! باغ منی که ريشه در من می دوانی موسيقی هارمونی های منی صافی و سادهگی شب های پيچيده ی منی. قاب، فضا را می خراشد. بستر، آغوش را مي فرسايد و بی تو بودن، خواستن را عليل می کند. آغوش دوستی های تنهايی تن های منی! پست ترين خدا نيز، با والاترين فرياد تو را مي خواند. مستی شب های منی و های منی و هوی منی. داد دودمان درد توام! ساز توام! از ازل "تو"يی هايت بگذشته، بالش تنهايي کاهش خواهش منی. ساز منی! نقطه ی پايان توام که گاهواره ی منی. در زايش توامان دوزخ و تلاش، گمشده ی بسترهای سرد منی! دست هايت رد می کشند بر تنم. دست هايت رگ می کشند بر تنم. که تو، باز نياز منی! صفحه های خالی منی! جای جای منی! از آن رو که گونه بر لب های بوسه ی مرگ بستی، ميم منی! خسته مردان منی و خسته زنان توام! پاهای در پاهای منی و نيز، "تو"ی در منی! و اما تنها مرگ مي داند که: شيفته ی توام!
Comments:
ارسال یک نظر
|