حسين حديثى

DevilPrayer


ARCHIVE

دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۱

خواب های "انیو"

در خواب هایش گم شده بود.
سر تا پایش از عرق خیس می نمود و دوان دوان به عقب می دوید
و در جستجوی دری به رویای پیشینش می گشت.

"انیو" آن قدر به خواب دیدن فکر کرده بود که دیگر بیداری برایش چون مرگ بود.
قبلا شنیده بود که گاهی در خواب هم، فرد می خوابد و خوابی می بیند و هنگامیکه
از خواب دوم بر می خیزد، هنوز در خواب اصلی است و یک پوسته دیگر تا بیداری فاصله دارد.
تا اینکه در نوامبر گذشته، همین اتفاق برای خود او هم افتاد. خواب دید که در باغی پائیزی،
در زیر یک درخت خوابش می برد و خواب یک غار تاریک و فوق العاده گرم را می بیند.
از آن پس، هر وقت که می خواست از بیداری فاصله بیشتری بیابد، لایه های خواب خود را
افزایش می داد. در غار، خوابید و به درون یک گندم زار رفت. در آنجا خواب دید که در بدن یک
موش اسیر است. سپس به فضا رفت. حتی یک بار تبدیل به جوراب های زمستانی یک پیرزن
آسیائی شد. باری تبدیل به یک درخت موز شد. بعد، پای راست یک کلاغ و... .
آن قدر خواب دید که دیگر حسابی کلافه شد. گاهی سه - چهار مرحله بیدار می شد.
ولی دوباره شک می کرد. نکند در جای اشتباهی بیدار شده باشد؟ آیا از همین جا بود که
خواب بعدی را دیده بود؟ باز می خوابید ولی این بار خواب دیگری را می دید. و اگر هم مجددا
از جا ر می خاست، معلوم نبود که در کجا بیدار خواهد شد.
"انیو" در خواب هایش گم شده بود...