حسين حديثى |
|
||||
|
یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۱
خولیو بر روی خاک خیس جنگل دراز کشید.
دست ها را در تن سرد گل ها فرو برد و با آرامش، مرد. چندی بیش نگذشت که پوست و گوشتش به آرامی شروع به تجزیه شدن نمود. پاهایش در بستر گل و لای فرو رفت و ریشه دوانید و درخت پرباری به بار نشاند. دستانش، در اندام جنگل طرح باریکه های آب را زد و کاسه ی سرش، سنگ زیبائی شد. به جای موهای سینه هایش، چمنزار سبزی روئید. از درون بیضه هایش، دو جوجه گنجشک خاکستری سر بر آوردند و پر گشودند. چشمانش نیز، لکه های سیاهی شد در تاریکی جنگل و به خواب رفت. خولیو، بر روی خاک خیس جنگل دراز کشیده بود.
Comments:
ارسال یک نظر
|