حسين حديثى |
|
||||
|
پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۱
دختر باد، سلام!
فکر می کنی من هرگز دردی نداشته ام یا هیچ وقت گریه نمي کنم؟ در چشم هایم نگاه می کنی که مثل کنیاک داغ اند و بر تنم دست می کشی. و با خود می گوئی: "خوشا او! او که نه ستمی دیده و نه محنتی!" باور کن آن قدر بر شانه هایم جاپاهای هزارپای شوم "بودن" کوفته شده که دیگر نای ناله ام نمانده. صدایت می کنم و تئ هربار، از دور دست، می وزی تا یاد ران های هوس انگیزت را در باران بر ماه بنمايي. شهوت مقدس خواهش، دختر باد! فکر می کنی من هرگز دردی نداشته ام یا هیچ وقت گریه نمی کنم؟
Comments:
ارسال یک نظر
|