حسين حديثى |
|
||||
|
شنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۱
نمي دانم شما تابحال چقدر اين حس را تجربه كرده ايد و يا اصلا چقدر ممكن است
اين درك به نظرتان احمقانه بيايد؟! مهم نيست! ولي مسئله آن است كه از چند روز پيش انگشت اشاره دست راستم زخم پوستي عجيبي زده است كه دكتر مي گويد تب خال دست است و به زودي خوب مي شود. بهرحال غرض اين كه ديروز وقتي در محل كارم نشسته بودم و دستم را پيش بردم كه چيزي بنويسم، ديدم چقدر زيبا شده! زخم هاي قلمبه قلمبه كوچك و سفيد رويش زده و حسابي درد مي كند. پوستش هم زبرتر شده بود! بهرحال، من هميشه وقتي كه به دست ها يا پاهايم و بخصوص گوش هايم نگاه مي كنم، احساس مي كنم با من غريبه اند. بد فرم و كژ و بي ريخت اند. ازشان واقعا بدم مي آيد. جالب تر آنكه وقتي خودم را در آينه مي بينم، نه آنكه خودم را نشناسم، ولي با آن تصوير باحال (؟!) درون آينه احساس نزديكي نمي كنم. هيچ جوري نمي توانم اين پوست لعنتي را جزئي از خودم فرض كنم. خلاصه آنكه اصلا انگاراين، پيرهني است كه حالا ديگر حسابي تكراري شده و دلم مي خواهد عوضش كنم. اگر تناسخ وجود داشته باشد، چقدر زيبا و در عين حال ابلهانه خواهد بود؟! راستي! انگشتم را آن قدر خاراندم كه تمامش سرخ شد و مي سوخت. سرتاسر جانم آتش مي گرفت. هر چه بيشتر دستكاري اش مي كردم، بدتر مي شد. خلاصه آنكه از نفس محدوديت و آنهم اين در قالب مزخرف خسته شده ام. نمي دانم ظلم طبيعت يا بلاهت خدايان بود و يا كينه اي ميليون ميليون ساله كه اين بلا را بر سرم آوردند؟! از دست خودم خشمگين مي شوم و از مخاطبانم بدم مي آيد. يك جور ويار گرفته ام. فكر كنم ديگر بچه ام دارد مي آيد! بچه من: شيطانك كثيفي مثل خود من! اگر سر زا نميرم، اسمي رويش نمي گذارم تا مجبور نباشد به قالب ها خو كند. از مردي خودم بدم مي آيد كه نمي توانم بجه ام را مثل خاك در آغوش بكشم و از زن بودن هم متنفرمي شوم، اگر قرار باشد كه وجودي را در هستي كثيف خودم شريك سازم. ولي بهرحال از اين نكته خوشحالم كه براي اين ولد، هيچ زنائي صورت نگرفته است. و از مقاربت هاي كثيف حيوانات هر شب بسترهاي عادت، خبري نبوده... بهر حال شياطين هم براي خود عقل و منطقي دارند!!! نظر شما چيست؟
Comments:
ارسال یک نظر
|