حسين حديثى

DevilPrayer


ARCHIVE

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۱

رختخواب سرد
///
در رختخواب خود، لخت خوابید.
می دانست که یا از سرمای مطبوع شبانه بهار لذت خواهد برد و یا سرما خواهد خورد. شاید هم هر دو!
دائم خود را سرزنش می کرد که چرا امروز با همکار کریه المنظر خود، سکس داشته است؟!
بهرحال، همه چیز تمام شده بود. شاید نفرت، عمقی از نگاه درونی عشق است. ولی نه!
هرگز نمی توانست او را دوست داشته باشد. کامش از مشروب زیاد تلخ و سیگار برگ،
زبانش را سوزانده بود. برای دختری به سن او، این، واقعا زیاده روی بود.
در رختخواب چرخی زد. دست در زیر بالش برد:
کارد را یافت!
همان کاردی که ساعاتی پیش، گلوی همکار زشت را دریده بود...